ما بچه نمیخواستهایم. هزار و یک دلیل ریز و درشت برایش داشتهایم و هزار و یک دلیلی که دیگران برای بچهدار شدن دارند را ما تا به حال نداشتهایم. سادهترینش این که، در این دوازده سال همسفری، جای کودکی در زندگی ما خالی نبوده است. اما در این مدتی که برگشتهام یک رفتارهایی با ما شده، یک شوخیهایی، یک اصرارهای نابجایی، یک دلسوزیهایی، و یک راهنماییهای بیموردی، که باعث شده به شدت نگران همهی زوجهایی بشوم که دلشان بچه میخواهد، اما بچهدار نمیشوند.
مدام با خودم فکر میکنم که ما تمایلی به بچه نداشتهایم و یک روزه روزی که تصمیمش را بگیریم و به هر دلیلی نشود هم برایمان هیچ اهمیتی ندارد. در جهانبینی من و همسرم، فرزندآوری نه فضیلت است و نه ضرورت. نه نشانی از مردانگی است و نه سندی بر قابلیتهای زنانگی. نه مهمترین کاری است که آدمها میتوانند در زندگی انجام دهند و نه تنها کاری که زنان باید. اهدافی به مراتب بزرگتر از فرزندآوری وجود دارد، و دغدغههایی به مراتب رضایتبخشتر. قرار نیست ثمرهی عشق ما یک کودک باشد و نیاز نداریم کاتالیزوری بیاید که من و همسرم را به هم نزدیکتر کند. ما عمیقاً معتقدیم که فرزندآوری دمدستیترین راه برای معنی بخشیدن به زندگی خودمان است^، و با این حال، گاهی چشم بستن بر روی رفتار دیگران کار خیلی سختی میشود.
بعد فکر میکنم به زوجهایی که به این تصمیم بزرگ رسیدهاند، به آن زوجهایی که در آرزوی صدای کودکشان هستند و این صدا هنوز در سرنوشتشان نیست. فکر میکنم که چقدر باید از دخالت دیگران، و سؤالاتشان و راهنماییهایشان و دلسوزیهایشان، و شوخیهایشان به ستوه آمده باشند. چقدر باید دلشان شکسته باشد و چه اشکیهایی که در تنهایی خودشان نریختهاند. چقدر باید به ریز و درشت و دور و نزدیک توضیح بدهند، در حالی که در دلشان ولولهای برپاست. برای چون منی آسان است که به رویاهای خودم بچسبم و به آدمهایی که بچه نداشتن ما، دستمایهی حرفها و شوخیهایشان است فکر نکنم؛ اما برای آن کسانی که رویاهایشان را با گرمای تن یک نوزاد تنیدهاند، این کار باید، کار دردناکی باشد.
از وقتی که برگشتهام میتوانم بفهمم که چه رنجی این نازنینان میکشند. میدانم که بخش زیادی از این حرفها از سر محبت و توجه است و بخش زیادی فقط برای معاشرت کردن؛ اما به خاطر خدا یادمان بیایید که این یک تصمیم بیاندازه شخصی است که جز همان دو نفر، هیچ کس دیگری حق ورود به آن را ندارد. یادمان بیایید که این سختترین مسؤولیتی است که دو نفر در زندگی قبول میکنند و زندگی هیچ کس جز همان دو نفر را زیر و رو نمیکند. یادمان بیایید که بچهدار شدن مسیر پر پیچ و خمی است که هر کس به شکلی آن را طی میکند؛ و یادمان بماند که همهی آنهایی که بچه ندارند، یا نخوانستهاند و یا نتوانستهاند و در هر دو حالت به ما مربوط نیست.
به خاطر خدا بگذاریم آدمها خودشان به این تجربهی منحصر به فرد برسند، هر طور که دلشان میخواهد، و هر وقت که میتوانند. من زنانی را میشناسم که از مادریشان لذت نمیبرند، اما انسانی را به این دنیا آوردهاند چون دلشان نمیخواسته از بقیه عقب بمانند. زنان و مردانی را میشناسم که علاقهای به دنیای کودکان ندارند، اما شب و روزشان را به کودکی گره زدهاند چون فکر میکنند که این کار بالاخره یک روز باید بشود. من آدمهایی را میشناسم که تصمیمشان برای بچهدار شدن، فقط برای پر کردن روزهای خالی زندگیشان است، و برای سرپوش گذاشتن بر آرزوهایی که به آن نرسیدهاند. من آدمهایی را میشناسم که بچه را، جایگزین عشق گمشدهی زندگیشان کردهاند، چون عدهای این نسخه را برایشان تجویز کردهاند. من آدمهای بسیاری را میشناسم که با زندگی انسان دیگری قمار کردهاند و هنوز نمیدانند چرا. غیر از اینها، آدمهایی را میشناسم که واقعیت بچهدار نشدنشان را از دیگران مخفی میکنند، چون طاقت تحمل واکنشهای جورواجور دیگران را ندارند. زوجهایی که از یک عده دوری میکنند چون دلشان نمیخواهد به این سؤال تکراری و بی جواب که کی بچهدار میشوند جواب بدهند، زنانی که عطش مادریشان را پشت چهرهای بیتفاوت مخفی میکنند تا کسی برایشان دلسوزی نکند.
به خاطر خدا بیایید شریک جرم این بازی نشویم. اصرار ما به فرزندآوری دیگران، یا هل دادنشان به سمت تصمیمی است که هنوز آمادگی آن را ندارند، و یا شکستن دلهایی است که آمادگیاش را دارند و امکانش را ندارند.
..........
^ پینوشت: این نظر شخصی من و همسرم است، و الزاماً به معنای درست بودن آن نیست. به علاوه، از نظر من، فرزندآوری با فرزندپروری خیلی متفاوت است، و فرزندپروری کاری است بس مقدس.