اسفند 94 برایش درخواست دادیم. سهشنبه روزی بود که با همسر جان رفتیم. بهزیستی استان تهران سهشنبهها یک جلسهی عمومی دارد برای کسانی که متقاضی هستند. اصرار دارند که اول آن جلسه را شرکت کنی، که البته حق هم دارند، چون فرصت خوبی است که جواب خیلی از سؤالهایتان رو بگیرید و بتونید تصمیم روشنتر بگیرید.
ما که همانجا درخواست را نوشتیم و دادیم. حال خیلی خوشی داشتم آن روز و کبکم خروس میخواند. بعد از آن روز یک انتظار طولانی شروع شد که تا دی ماه سال بعد طول کشید.
ما درخواست اولیهمان را برای پسر دادیم، چون پسرها متقاضیان کمتری دارند. اما بهزیستی اصرار به بحث محرمیت داشت (برای خود ما خیلی مهم نبود. چون فکر میکردیم کسی محرمتر از کودکی نیست که سر سفرهی شما بزرگ شده است). به هر حال، ما راهی پیدا نکردیم که بتوانیم آن بچه را محرم کنیم، برای همین درخواستمان را به دختر تغییر دادیم. البته بعدها فهمیدیم که این شرط محرمیت آنقدرها هم سختگیرانه نبود و راهی برای حل کردن این مشکل وجود داشت.
دی ماه سال گذشته زنگ زدند که بیایید برای مصاحبهی اولیه و تشکیل پرونده. همهاش میترسیدم به خاطر متفاوت بودن شرایط ما، همین اول کاری جواب رد بشنویم، ولی مصاحبه خیلی خوب پیش رفت و توانستیم کارشناس مربوطه را قانع کنیم که نه خل شدیم، نه جوگیر و نه این یک تصمیم احساسی و زودگذر است.
بعد هم که آماده کردن مدارک و مشاوره و آزمایشات پزشکی و بازرسیشان از خانه و حالا، انتظار و انتظار و انتظار...
یکی از سختیهای این راه همین است... دورهی انتظار مادرانهاش خیلی بیشتر از نه ماه و نه روز است.
و چقدر خوب که دختری را مادری خواهی کرد :))))) :-* :-*