سالهاست دلم میخواهد از همین تصاویر گرم و روشن، از همین عشقهایی که به تار و پودر جان آدم نفوذ میکند، از همین خاطرههای براق و رنگی، به جان کودک دیگری بریزم. به جان کودکی که دست روزگار، روح کودکی را از روزهای کودکیاش بیرون کشیده.
دلم میخواهد این خاطرهها را چنان به تن کودکیهایش بدوزم که طعم روشنش زیر دندان باقی عمرش بماند، حتی اگر خود ما برایش نمانده باشیم.