من موضوع رو برای فردی که زنگ زده بود تعریف کردم. از صحبت‌هایی که شنیدیم و تناض‌هایی که باهاش مواجه شدیم. فرد مربوطه ما رو وصل کرد به یکی دیگه از کارشناس‌ها که من میشناختمش و فردی با تجربه و تحصیل کرده بود. ولی کارشناس مربوطه خیلی جالب برخورد نکرد. نذاشت من شرایط رو براش توضیح بدم و در جواب فقط گفت که وقتی این موضوع برای بهزیستی محرز نشده یعنی خواهر و برادر نیستن، و اگر ثابت میشد که خواهر و برادرن اونا رو به خانواده‌ای میدادن که خواهان دو تا بچه هستن. بعد از یه صحبت چند دقیقه‌ای گفت که باید همین الان نظرمون رو اعلام کنیم. من بدجوری جا خوردم. چطور میشد در عرض کمتر از نیم ساعت در مورد همچین موضوع مهمی تصمیم گیری کرد. سعی کردم براش توضیح بدم که ما تو چه شرایطی هستیم و با چه ابهاماتی مواجه شدیم. گوش نداد. گفت چون ده دقیقه‌ی دیگه میخواد بره خونه، نهایتاً ده دقیقه میتونه بهمون وقت بده که تصمیم بگیریم، وگرنه بچه رو میدن به خانواده‌ی بعدی. ما خیلی شوکه و شاکی شدیم، ولی چون خیلی مهر سارا به دلم نشسته بود سعی کردم یک کم ازش وقت بخرم. بهش گفتم که از خود مشاور بهزیستی وقت گرفتیم که بریم باهاش مشورت کنیم (واقعاً هم زنگ زده بودم. یعنی تنها کاری که با اون صحبت‌ها به ذهنمون رسیده بود این بود که وقت بگیریم و بریم با مشاوری که بهزیستی بهمون معرفی کرده مشورت کنیم). قبول نکرد. گفتم الان که ساعت نزدیکه پنجه و شما هم داری میری خونه. حداقل تا فردا صبح که میایید سر کار به ما وقت بده. ما فردا صبح بهتون جواب میدیم. بازم گفت امکانش نیست و فقط همون ده دقیقه رو می‌تونه فرصت بده. 

همسر جان که کارد می‌زدی خونش در نمیومد. گفت بگو اگر این جوری جواب می‌خواهید جواب ما منفیه، ولی من باز سعی کردم توی این مدت کم مشاورمون رو پیدا کنم و تلفنی باهاش صحبت کنم. موفق نشدم، و کارشناس مربوطه ده دقیقه بعدش زنگ زد. بهش گفتم ما واقعاً با این شرایط و توی این مدت کم نمی‌تونیم در مورد سرنوشت دو تا بچه تصمیم بگیریم. اونم گفت که بچه رو میدن به متقاضی بعدی... به همین راحتی. 

مونده بودیم تو بهت و حیرت رفتار بهزیستی. با هیچ منطقی نمی‌تونستیم رفتارشون رو هضم کنیم. شب خیلی بدی رو گذروندیم و من صبح پاشدم رفتم بهزیستی. اینقدر عصبانی و بهم ریخته بودم که فکر می‌کردم حتماً دعوام میشه. ولی کارشناس خودمون تا حال منو دید شروع کرد به آروم کردن من. مفصل براش تعریف کردم. سریع فهمید مشکل کجا بوده و خیلی تلاش کرد آرومم کنه و شرایطشون رو توضیح بده.  

توضیحاتش عصبانیتم رو آروم کرد، ولی مشکلی رو حل نکرد. حال من همچنان بد بود و سیستم بهزیستی به نظرم غلط و معیوب، سارا رو هم که داده بودن به یه خانواده‌ی دیگه. این که چطور با این سرعت این کارو کرده بودن و آیا اصلاً خانواده‌ی دیگه‌ای در کار بود یا فقط چون یه بلوفی زده بودن مجبور بودن دنبالش رو بگیرن نمیدونم. نتیجه‌اش این شد که اون دختر شیرین قسمت ما نشد.