۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

تولدنوشت

از من بپرسید می‌گم بهترین دهه‌ی زندگی، دهه‌ی چهارمه. یعنی وقتی که از عدد دلهره‌آور سی رد می‌شی. اونجا جاییه که آدم بالاخره خود واقعی‌اش رو می‌شناسه، و از اون بهتر اینکه خود واقعی‌اش رو قبول می‌کنه. خودش رو با همه‌ی بدی‌ها و نقاط ضعفش قبول می‌کنه و بالاخره یاد می‌گیره چطور این آدم توی آینه رو همون طوری که هست دوست داشته باشه.  

دهه‌ی چهارم جاییه که آدم... 

 نه اونقدر جوونه که هزار علامت سوال و ابهام در مورد آینده‌ و آرزوهاش مضطرب و کلافه‌اش کنه، و نه اونقدر پیر شده که دست از رویاپردازی و آرزو داشتن بکشه.  

نه اونقدر جوون و بی‌تجربه‌ است که راه رسیدن به آرزوهاش رو ندونه، و نه اونقدر پیر که توان رسیدن بهشون رو نداشته باشه، نه اونقدر جوون که با خیالِ زمانِ بی‌نهایت زندگی، فرصت‌سوزی کنه، و نه هنوز به افسوس‌های کهن‌سالی رسیده برای فرصت‌های سوخته‌اش.  

نه اونقدر جوون که با هر اشتباه دست و دلش بلرزه و به خودش شک کنه، نه اون قدر پیر شده که دیگه نتونه خودش رو اون طوری که می‌خواد تغییر بده.

نه اونقدر جوون که کسی آدم رو به رسمیت نشناسه، و نه اونقدر پیر که خودش کسی رو به رسمیت نشناسه.

به نظرم جای خوبیه، با ترکیب به دردبخوری از تجربه، شناخت، فرصت و اعتماد به نفس؛ و من امروز درست وسط این دهه وایسادم. 

به شخصه حاضر بودم جای دهه‌ی بیست تا سی، دهه‌ی سی تا چهل رو دو بار زندگی کنم. حیف که حق انتخاب ندارم.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

از خلقیات اسب‌ها و الاغ‌ها

اسمش اَرو (Arrow) بود. هیچ خوشش نمی‌اومد اسب‌های دیگه جلوتر از اون راه برن. هر اسبی که جلوش می‌‌اومد رو از پشت گاز می‌گرفت. هر جایی هم که راه می‌داد از صف مستقیم اسبها بیرون می‌زد، و یک راهی می‌رفت که بتونه از بقیه جلو بزنه. از مربی تعلیمش که پرسیدم گفت اسب‌ها هم مثل آدم‌ها خلقیات متفاوتی دارن. اَرو ذاتش رهبره. از اینکه دنباله‌روی اسب‌های دیگه باشه خوشش نمی‌آد، این کارا رو می‌کنه تا برتریشو به اسب‌های دیگه ثابت کنه.

مشابه همین رفتار رو از الاغی دیدم که توی کوه‌های ورزقان سوارش بودم. دوم بودن تو کتش نمی‌رفت. وقتی همگی داشتیم از کوه پایین می‌آمدیم ده متری جلوتر از بقیه راه می‌رفت و به محض این هم که الاغی بهش نزدیک می‌شد سرعتشو زیاد می‌کرد تا یه وقت اون یکی جلو نزنه. الاغ رقیب که از دیدش خارج می‌شد دوباره سرخوش و آروم به راهش ادامه می‌داد. 


چاره چیه؟ باید به خلقیات موجودات احترام گذاشت 😊

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

از دردمان درمان بسازیم

به مادران، پدران و همسرانی فکر می‌کنم که هر لحظه امیدشان ناامیدتر می‌شود، و به آنهایی که کم‌کم باید برای شناسایی عزیزانشان بروند. 

به کودکانی فکر می‌کنم که از اتفاق‌ها و غیبت ناگهانی پدرشان چیزی سر در نمی‌آورند، و بیشتر به کودکانی که از حجم این درد، سر درمی‌آورند. 

به آتش‌نشان‌هایی فکر می‌کنم که نه به شوق نجات یک زندگی، که تنها به حرمت حفظ پیکر رفقایشان، از خستگی و فشار خمیده شده‌اند. 

به حال مالک، هیأت مدیره‌ یا هر فرد مسؤول دیگری در ساختمان پلاسکو فکر می‌کنم که خودش می‌داند اخطاریه‌های آتش‌نشانی را خوانده‌ است، ولی با دلیل و بی‌دلیل از کنارش گذشته است. 

به کسبه‌ای فکر می‌کنم که از همه‌ی زندگی‌شان تلی از بهت و حسرت باقی مانده و به هزاران نفری که غم نان، قوت روز و شب‌شان شده.

به معدود افرادی فکر می‌کنم که هنوز آنقدر وجدان دارند که سهم خودشان را در این حادثه بدانند؛ به آنهایی که به حقانیت جایگاه امروزشان شک کرده‌اند و به کسانی که دیگر به سختی می‌توانند به خواب خرگوشی‌شان ادامه دهند. 

به شرم احتمالی یک قانون‌گذار از اولویت‌بندی‌هایش فکر می‌کنم، کسی که به اماکن اجازه می‌دهد یک واحد تولیدی را به خاطر اسم خارجی‌اش پلمپ کند، ولی به آتش‌نشانی این اجازه را نمی‌دهد. 

به خیلی‌ها فکر می‌کنم... به خیلی از آدم‌ها... به کسانی که در دلشان درد و در سرهایشان قیامتی برپاست. دلم را پیش هر کدامشان که می‌گذارم نوعی از درد هجوم می‌آورد. راست گفته‌اند که درد را از هر طرف که بنویسی درد است.

امّا... 

سوگواری به این شیوه‌ای که ما در آن ید طولایی داریم کمکی به حالمان نمی‌کند. ما مردمانی هستیم که چند روزی در شیون‌ها همراهی می‌کنیم و بعد همه‌ چیز فراموش می‌شود، حتی صاحبان عزا به حال بد خودشان رها می‌شوند. 

دست از شیون برداریم. به جایش راه نشان بدهیم، راهی که حالمان را خوب کند. راهی که یکی از این دردها را درمان کند. مثل کسبه‌ای که مغازه‌شان را با همسایه‌هایشان شریک شدند. مثل آنهایی که آگهی استخدام برای بیکارشدگان پلاسکو داده‌اند، مثل آنهایی که به آتش‌نشانی‌ها رفتند، مثل آنهایی که امروز مغازه‌شان را بیمه کردند. 

ابرهای مصیبت را کنار بزنیم... سهم‌مان را در درمان این فاجعه بشناسیم... دین‌مان را در پرهیز از فاجعه‌ی بعدی ادا کنیم.... چاره بسازیم... درمان بسازیم... درد ما را مرثیه‌خوانی‌های هزار باره درمان نمی‌کند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰